loading...
هرچے کہ بخوای،ھست

ali بازدید : 4 یکشنبه 19 شهریور 1391 نظرات (0)

ا!!! - تو اتوبوس بودیم، یه دونه از این زنچادریا که فقط دماغشون معلومه به یهدختره گفت: دختر خانوم موهات معلومه... این چه وضیعیه؟ دختره هم برگشت گفت: موی من هم مثل زبون شما سر جاش بند نمیشه!!! - گفت و گوی کاملا" جدی بین من و خواهرم: خواهرم: مربی تئاترمون قبلا" دستش تومور داشته..ک من: تومور مغزی؟ خواهرم: نمی دونم... اونشو نگفت!!! (اصن یه وضی) - دختره برداشته یه من دور چشمش رو دو لایه ضخیم سایه و ریمل کشیده، بعد فقط از چشماش عکس گرفته گذاشته واسه پروفایلش، بعد پسره میاد زیرش کامنت میزاره: عزیزم چشمات اینجوری طبیعی خیلی زیباست... بوس بوس... ینی خاک بر سرت مرتیکه ی بوق ... عقلت توحلقت... - نهایت برنامه ریزی و دوراندیشی ایکه والدین عزیز در دهه شصت واسه آینده بچه هاشون داشتن این بوده که: چه جوری بچه شون نیمه ی اول سال بهدنیا بیاد، اول مهر هفت سالگیش بتونه بره مدرسه؛ یه وقت عمرش به بطالت نگذره!!! - مامان بزرگ دخترخاله م اومده خونمون, رفته دستشویی, وقتی اومده بیرون, برگشته به من میگه: مادر جان چه توالت دلبازی, سفید بخت بشی الهی!!! - یه روز سوار تاکسی بودم داشتم میرفتم سر کار کنار دستم یه زنه نشسته بود یه بچه 4-5 ساله هم تو بغلش بود! تمام مسیر این بچه عرعر میکرد و داد میزد میگفت ساندیس میخوام! راننده تاکسی هم اومد آرومش کنه گفت: پسرم گریه نکن، الان پیاده میشید مامانت برات میخره! بچه هم نه گذاشت نه برداشت به راننده گفت: تو دیگه گ...ه نخور!!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون درمورد وبلاگ من
    آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 36
  • بازدید سال : 45
  • بازدید کلی : 384